داشتم در مطبو میبستم که راهی خونه شم تلفنم زنگ خورد
مهتاب بود اصرار داشت برم بیمارستان ببینمش
قطعا اشتیاق دیدن دوست خوبی مثل مهتاب به خستگیم غلبه کرد
تو بیمارستان دکتر م رو دیدم و این بهترین اتفاقی بود که میتونست بیفته
ایشون یکی از اساتید عزیز دوران دانشجوییم و یکی از دوستان پدرم هستن
ضمنا ایشون منو به اسم خودم صدا نمیکنن!
خودشون یه اسم مستعار برای من انتخاب کردن
وقتی از پشت سرم این اسم مستعارو شنیدم با تعجب برگشتم و استاد عزیز
و همیشه خندونم رو دیدم
بعد از یه گپ و گفت لذت بخش هنوز یک ربع نگذشته بود که از پیشمون رفته بودن
که مهتاب رو پیج کردن و سروصدایی اومد که متوجه شدم متأسفانه
دکتر سکته کرده سکته ایسکمیک...
خوشبختانه این اتفاق توی بیمارستان افتاد اما به علت تورم غیرمعمول مغز فعلا
تو کما هستن
امیدوارم سریع تر بهم خبر بدن که به هوش اومدن و زودتر حالشون خوب شه
سلام مریم خانم عزیز و دلتنگ
منزل نو مبارک باشه ...انشاالله
نمیدونم چرا اینقدر عشقولانه شدن نوشته هات ...
انشاالله که حالتون خوب و خوش باشه و ملالی نداشته باشی بجز دوری یار ...
یار پارسای خودت ...
خوشحالم که بالاخره شماهم کوتاه اومدین و خونه ی جدیدت رو توی یه محله ی دیگه باز کردی تا ما بتونیم بهت سر بزنیم و از حال و روزت باخبر بشیم ...
برا استادت هم بسیار متاسف شدم ...
امیدوارم که هرچه زودتر حالشون خوب بشه ...
سلام عمو بهمن عزیز
خیلی تابلوام؟!
ممنونم عمو
راستشو بخواین زودتر ازاینا قصد داشتم بیام ولی وقتش نبود
انشالله...
اللهم اشف کل مریض
آمین...
انشاالله زودتر خبر سلامتیشونو برامون بنویسی
انشالله...
مریمی حال دکتر چطوره ؟
خوشبختانه سطح هوشیاریشون بالا رفته